پیامبر اسلام (ص) تنها کسی بود که بدون داشتن سواد خواندن و نوشتن میدانست و این کار به اذن خدا برای او قابل انجام بود. روزی که پیامبر اکرم (ص) اولین آیه از کلام خدا را زمزمه کرد از سوی پروردگار به پیامبری مبعوث شد. ایشان آخرین فرستاده خدا و خاتمالانبیاء هستند. از این رو عید مبعث هر سال توسط مسلمانان جهان جشن گرفته میشود. به مناسبت این عید بزرگ مجموعه اشعاری را در این باره گردآوری کردهایم که میتوانید در ادامه مشاهده کنید.
اى باده نوشان
الا اى باده نوشان بعثت آمد
ز ملان مى کشى و عشرت آمد
بود میخانهدار عشق و سرمد
بود ساقى سر مستان محمد
رحیق عشق سرشار از شراب است
جهان مست از می ختمى مآب است
خراب از نعرهاش بتخانهها شد
که باز امشب همه میخانهها شد
الا اى عاشقان شاه حجازی
ز بتها مىکند او پاکبازی
ز دو عالم چهل شب او جدا شد
کنشت و دیر او یکسر حرا شد
چهل شب با خدا دمساز او بود
وجودش غرق در دریاى هو بود
تهى از غیر و پر از دوست گردید
به چشم خویشتن معبود خود دید
محمد با هوالهو روبرو شد
که گرم عشق و راز و گفتگو شد
به یک برق تجلی گشت بیهوش
که افتاد او خدا بردش در آغوش
هدایایی برش از داور آمد
به فرق او در امشب افسر آمد
به حق یکسر سر تعظیم بگرفت
که هر چه بود او تعلیم بگرفت
پر از علم لدنی سینهاش شد
منور تا ابد آیینهاش شد
به مستى جانب میخانه رو کرد
گل گلخانهاش مستانه بو کرد
میان میکده فرخنده یارش
چهل شب بود چون چشم انتظارش
خدیجه لعل لب یکباره وا کرد
سلامى گرم او بر مصطفى کرد
بگفتا یا محمد البشارت
به تو از بهر تبلیغ رسالت
چهل شب قسمتم گر شد جدایی
ولى بینم جمال کبریایی
چهل شب بى تو بر من شد چهل سال
ولیکن روى بر من کرد اقبال
چهل شب من کشیدم بى تو بس رنج
ولى در خویش کردم جستجو گنج
چهل شب گر مرا از تو جدا کرد
ولى بر ما خدا کوثر عطا کرد
سراپا مصطفى در تاب و تب شد
که روز روشن او همچو شب شد
که جبریل امین با امر سرمد
رسید و گفت قم ، قم یا محمد
زمان عشق بر ذوالمن رسیده است
که نابودی اهریمن رسیده است
شاعر: خلیل کاظمی
نور عترت آمد از آیینهام
کیست در غار حرای سینهام
رگ رگم پیغام احمد میدهد
سینهام بوی محمد میدهد
من سخن گویم ولی من نیستم
این منم یا او ندانم کیستم
جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان خوانند با آوای من
ای بتان کعبه در هم بشکنید
با من امشب از محمد دم زنید
از هوا گلبانگ تهلیل آمده
دیده بگشایید جبریل آمده
مکه تا کی مرکز نا اهلهاست
پایمال چکمه بوجهلهاست
مکه دریای فروغ وحی شد
بت پرستان بت پرستی نهی شد
روز، روز مرگ ظلم و ظالم است
بانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است
یا محمد منجی عالم تویی
این مبارک نامه را خاتم توئی
انبیا مشعل ز تو افروختند
وز دمت پیغمبری آموختند
غیرت و مردانگی آیین توست
عزت زن در حجاب دین توست
بر همه اعلام کن زن برده نیست
برده مردان تن پرورده نیست
خاتم توحید در انگشت تو
حق به پیش روی و حیدر پشت تو
ما تو را زهرای اطهر دادهایم
شیر مردی مثل حیدر دادهایم
ما تو را دادیم در بین همه
یک خدیجه یک علی یک فاطمه...!
بخوان
آن شب سكوت خلوت غار حرا شكست
با آن شكست، قامت لات و عزا شكست
آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوان
مُهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست
با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل
در سرزمین ركن و مقام عصا شكست
آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت
تا سد ظلم و فقر به امالقرا شكست
نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خورد
طوفان به پاس حرمت خیرالورا شكست
بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق
تا ختمالانبیا گل لبخند را شكست
عیسى مسیح مُهر نبوت به او سپرد
زیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست
آمد برون ز غار حرا میر كائنات
آن سان كه جام خنده باد صبا شكست
در خانه رفت و دید خدیجه كه مىدهد
از بوى خویش مُشک غزال ختا شكست
بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفت
آمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست
یا «ايها المدثر»ش آمد به گوش و گفت
باید كه سد درد ز هر بینوا شكست
قانون مرگ زنده به گوران به گوركن
كز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست
آماده بهر گفتن تكبیر كن بلال
چون مىدهد به معركه خصم دغا شكست
اینک به خلق دعوت خود آشكار كن
هرگز نمىخورد به جهان دین ما شكست
برخیز و بت شكن كه على دستیار توست
كز بت نمىخورد على مرتضى شكست
طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرت
كو مىخورد ز آیه «تبت یدا» شكست
«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حق
آن سكوت خلوت غار حرا شكست
شاعر: حسن فرح بخشیان (ژولیده نیشابورى)
امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست
مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست
اقرأ باسم ربک یا ایهاالرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توست
لات و هبل برای تو تعظیم کردهاند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست
خورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست
بعد از هزار سال دگر میشناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توست
فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست
شاعر: محمود ژولیده
بهار محمد (ص)
گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل مىبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان و لیكن
نیست خزان از پى بهار محمد
سایه ندارد ولى تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولى به عالم امكان
سایه فكنده است، اقتدار محمد
سایه نمىماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه فام
آیت و اللیل و النهار محمد
تا كه بماند اثر ز نكهت مویش
خاک حسین است یادگار محمد
تربت خوشبوى كربلاى معلاست
یك اثر از موى مُشكبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چون كه یار محمد
من چه بگویم (حسان) به مدح و ثنایش
بس بودش مدح كردگار محمد
شاعر: حبیب چایچیان
درکوه انعکاس خودت را شنیدهای
تا دشتها هوای دلت را دویدهای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گل مهتاب چیدهای؟
«تبت یدا... » ابی لهبان شعله میکشند
تا پرده نمایش شب را دریدهای
رویت سپیدهای ست که شبهای مکه را ...
خالت پرندهای ست رها در سپیدهای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریدهای
باران گیسوان تو بر شانهات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیدهای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریدهای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجهات صراحت سیب رسیدهای!
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریدهای
دریای رحمتی و از امواج غصهها
سهم تمام اهل زمین را خریدهای
حتی کنار این غزلت هم نشستهای
خط روی واژههای خطایم کشیدهای
گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیدهای
شاعر: قاسم صرافان